Robbery in a restaurant
Jenny delivered food for a restaurant. She read the newspaper and said, “Uh oh”. There was a story about a thief. He stole food, and no one had seen him. Even the police couldn’t catch him. Jenny was a little scared. he worked close to that area.The newspaper included a message from the police: If anything strange occurs, call us. If you help us to catch the thief, You’ll earn a reward?Jenny talk to Jim. He managed the restaurant. Do you know about the thief
Yes, he said. But he steals more than one person can eat. And why haven’t the police stop him yet? It’s a mystery. If you see him, contact the police.Don’t run after him
Jenny drove to a customer’s house. She left her car and opened the gate to the house. But then she heard a noise by her car. She yelled, “ Thief !” . She wasn’t scared. She wanted the reward. she did the opposite of what Jim told her to do
“Hey” , she yelled.” get back her!” She set the food on the ground and run to her car. But the thief had already left with the food. Jenny followed a noise around the corner. She was amazed
She saw a dog and some puppies. They were eating her food! They look thin and scared. “The actual thief is just a dog. She’s feeding her puppies,”
she said. That’s why she’s still so much food
Jenny felt bad. She tried to comfort the dogs with another plate of food. Then she took them back to the store. Everyone there took a puppy home. Jenny called the police. She told them there was no real thief
Jenny didn’t do it to receive the reward anymore. She said, “It was just a dog.
But there’s no charge for catching this ‘thief’ “. she said. “My new dog is a better reward.”
دزدی در رستوران
جنی غذای یک رستوران را تحویل می داد و روزنامه می خواند و گفت: اوه اوه، داستانی در مورد یک دزد بود. او غذا می دزدید و هیچ کس این دزد را ندیده بود حتی پلیس نمیتوانست او را بگیرد جنی کمی ترسید، او در نزدیک به آن منطقه کار میکرد
روزنامه شامل یک پیام از طرف پلیس بود، اگر چیز عجیبی به وقوع پیوست با ما تماس بگیرید اگر به ما کمک کنید که این دزد را بگیریم، پاداش خواهید گرفت.
جنی با جیم صحبت کرد و او رستوران را مدیریت میکرد آیا درباره دزدی چیزی می دونی؟
او گفت :بله ، او بیش از آنچه که یک نفر می تواند غذا بخورد دزدی میکند و اینکه چرا پلیس هنوز او را متوقف نکرده است؟ این یک راز است، اگر او را دیدی با پلیس تماس بگیر او را دنبال نکن.
جنی به سمت خانه مشتری رفت. اتومبیل خود را ترک کرد و در خانه را باز کرد اما بعد از آن صدایی از ماشینش شنید. او فریاد زد: دزد، او نترسید، او پاداش را میخواست او مخالف آنچه که جیم به او گفته بود عمل کرد.
او فریاد زد، هی برگرد اینجا. او غذا را روی زمین گذاشت و به سمت ماشین خود دوید.
اما دزد با غذاها قبل از آن رفته بود. جنی صدای ای را که از پیچ خیابان شنیده میشد را دنبال کرد، شگفت زده شد
او سگی را با توله هایش دید، آنها مشغول خوردن غذایش بودند آنها لاغر و ترسیده، به نظر می رسیدند او گفت دزد واقعی فقط یک سگ است او در حال تغذیه دادن به توله هایش است، او گفت : به همین دلیل است که چرا این همه غذا را می دزدند.
جنی احساس بدی کرد و تلاش کرد تا با بشقاب دیگری از غذا این سگ ها را آرام کند سپس او را به فروشگاه برگرداند. هر کس یک توله سگ را به خانه خود برد. جنی با پلیس تماس گرفت و به آنها گفت که هیچ دزد واقعی وجود ندارد.
دیگر جنی این کار را نکرد تا جایزه بگیرد؛ گفت آن فقط یک سگ است. اما برای دستگیری این دزدی به هیچ پاداشی وجود ندارد، او گفت سگ جدید من یک پاداش بهتر است.